جدول جو
جدول جو

معنی یک ربع - جستجوی لغت در جدول جو

یک ربع
یک چهارم، یک چارک
تصویری از یک ربع
تصویر یک ربع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ / یِ نَ)
در اصطلاح بنایان، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف). مقابل دونبش، که دو سوی آن صاف و هموار است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک روی. مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج) (غیاث). که نفاق نورزد. که منافق نیست. صدیق. مقابل دورو. (یادداشت مؤلف). متفق. صادق. بی نفاق. بی ریا و درست. (ناظم الاطباء) ، یک نواخت. یک دست. از یک قسم. که همه از یک نوع باشد. (یادداشت مؤلف) ، صاف. (ناظم الاطباء). رجوع به یک روی شود.
- یک رو کردن، کنایه از ترک آشنایی و دوستی کردن باشد. (برهان).
- ، بی خلاف و بی نفاق بودن. (آنندراج). اعادۀ صلح و آسایش نمودن و اتفاق آوردن. (ناظم الاطباء) :
باز می ریزد می خون گرم رنگ آشنای
با حریفان می کنم هرچند یک رو در خمار.
صائب (از آنندراج).
آسیای هرکه از بی آبرویی دایر است
می تواند چون فلک با عالمی یک رو کند.
محسن تأثیر (از آنندراج).
اهل نفاق بودن بدتر ز کینه جویی است
یک رو کنم به هرکس با من کند دورویی.
میرزا اسماعیل ایما (از آنندراج).
- ، تمام کردن کاری و سرانجام دادن آن را و قطع کردن بالکلیه. (آنندراج).
- یک رونشین، که روی به یک سوی نشیند.
- ، کنایه از کسی که از راه و رای و نظر خود روی نگرداند:
بت یک رونشینی باز امشب
در آزارم به یک پهلو فتاده.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بُ)
ریحان. (ناظم الاطباء). رجوع به ریحان شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
خوش خوی. نیک خو: چگلیان... مردمانی نیک طبعاند و آمیزنده و مهربان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ قَ)
یک لاقبا. درویش. فقیر. (یادداشت مؤلف). که فقط یک قبا بر تن دارد:
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد.
حافظ.
و رجوع به یک لاقباشود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ / بِ)
پلویی است که آن را چلوکش نکنند بلکه یک بار و در یک آب پزند و نقیض آن دوآبه است. (از لغت محلی شوشتر). کته، لیمو و مرکبات ومیوه ها که یک بار آب آن را گرفته باشند. مقابل دوآبه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
یک وری. کج و وریب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کج و وریب شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ حَبْ بَ / بِ)
خردترین و کوچکترین جزء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک رأی. هم رای. با عقیدۀ واحد. یکدل و یکزبان:
از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ
یکدل و یک رای باشندو موافق بنده وار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِکِ رَب ب)
کنایه از عزرائیل است:
کآن مسلمان را به خشم از چه سبب
بنگریدی، بازگو ای پیک رب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ رِ)
ربع. تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب). تب چهارم. حمی الرابع: و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تا بیدرنگ مشکل و صعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب ربع در شتا
اندیشۀ تو باد طبیبی که بیدرنگ
درد نیاز پیر و جوان را کند دوا.
امیر معزی (از آنندراج).
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 156).
رجوع به تب و تب چهارم شود
لغت نامه دهخدا
مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک قبا
تصویر یک قبا
درویش، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رنگ
تصویر یک رنگ
دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ریز
تصویر یک ریز
پشت سرهم پی درپی
فرهنگ لغت هوشیار
پرودگارا (ندا) ای خدا، پروردگار، یا رب، زباد فتنه نگهدار خلک پارس چندانکه خاک را بود و باد را بقا. (سعدی. کلیات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رو
تصویر یک رو
((ی))
صمیمی، خالص، یک دست، یک نواخت، آن که پشت و روی وی یکی باشد
فرهنگ فارسی معین
معادل چهارمترمربع از مساحت زمین که در موقع فروش علوفه ی
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ریا، صاف و ساده، صمیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، یک دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بند خوانی، بخش کردن آواز که به طور معمول با یک مقام بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی